آنسوي مغاك بيگذر

درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است


     از دوران کودکی که با قرآن و مفاهیمش آشنا میشدم ، همیشه این سوال برام مطرح بود که چرا در قرآن اینهمه از حضرت موسی و قوم بنی اسرائیل سخن بمیان آمده ؟ دلیل اینهمه تکرار سرنوشت این قوم شگفت و تقابل میان موسی و فرعون در چیست ؟ 

     و بیش از ده سال بر من گذشت تا اینکه به پاسخ روشنی از این سوال رسیدم . و پاسخی که برای این سوال یافتم ، دوسال از زندگیم رو به خودش معطوف داشت ، و هرچه بیشتر غور کردم بیشتر به سر این آیات پی بردم . در دنیای بسیار شگفتی زندگی میکنیم و سخت از اسرار پشت پرده ی آن غافلیم . . . غافل .

     برای پژوهندگانی که سرمای این شب دیجور ، هنوز اراده ی استوارشون رو برای یافتن حقیقت ، از میان نبرده ، دو کتاب رو معرفی میکنم که در این زمینه ، اطلاعات خوبی رو بصورت مستند بمیان میاره تا ذهن رو بسمتی سوق بده که بتونید در مسیر یافتن گام بردارید . دوکتابی که دو روز پس از اولین انتشارشون ، در همون چاپخونه بدلایلی مرموز ، خمیر شدند ... 


     توضیح بیشتری نمیدم . چه اینکه معتقدم برای یک پژوهشگر تنها یک سرنخ کافیست . او خود مابقی را میابد . این دوکتاب رو به این ترتیب بخونید :


1.  تبار انحراف    (پژوهشی در دشمن شناسی )     حجم: 1 مگابایت         لینک دانلود

2.  مهار انحراف  ( بازکاوی حوادث بعداز رحلت پیامبر )  حجم: 2 مگابایت        لینک دانلود



نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۰/۰۶/۲۹ساعت 22:45 توسط هارپوكرات| |



خالق من  ،  بهشتی دارد : نزدیک ، زیبا  و بزرگ  ؛

و دوزخی دارد :  بگمانم  کوچک  و  بعید .

و در پی دلیلی است تا ببخشاید ما را . . . 



علی شریعتی


نوشته شده در شنبه ۱۳۹۰/۰۶/۲۶ساعت 21:53 توسط هارپوكرات| |


     بیت بیت این شعر فاضل ، من رو دیوونه میکنه . بیت بیتش . . . بیت بیتش . . .  نمیدونم تو چه حالتی این شعر رو به الهام دریافته از آسمان دل ؟ اونهایی که در عالم شعر دستی دارند ، میفهمند چه میگویم . گاهی یک جمله را ، خود میدانی که از آن تو نیست .

      گاهی زبان تو همچون درخت طوریست که در آتش میگدازد تا با فرزند آدم ، کلام آفریدگارش را بازگوید . و تو چه میدانی که درخت ، آنگاه که در آتش میگدازد ، چه حالی دارد . . .  موسی غرق در کلامیست که میتراود . و اما درخت . . .  . اما درخت . . . 


           از درون میگدازد . . . 



مرا دیوانه ی خود ساخت ، چون موسی که دریا را 

فراموشش نخواهم کـــرد ، چون دریا که موسی را


نسیم مست وقتی بوی گل میداد حس کردم

که این دیـوانــه پرپر میکنــد یک روز گل هـــا را


خیانت قصـــه ی تلخیست ؛ اما از که مینالم ؟

خودم پــرورده بـــودم در حــواریــون  یهــودا  را


خیانت غیرت عشق است ،وقتی وصل ممکن نیست

چه آســـان ننــگ میخـــوانند  نیــرنــگ زلیخـــــا را  !!


کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست

چــرا آشفته میخواهی خدایا خاطر ما را ؟!


نمیدانــم چه نفرینـــی گریبانگیـــر مجــنون ست

که وحشی میکند چشمانش آهوهای صحرا را


چه خواهد کرد با ما عشق ؟ پرسیدیم و خندیدی !

فقـــط با پاســخت پیچیـــده تــر کـــردی معمــــا را


                                                                                                    فاضل نظری


پ ن :


      بیت اول همیشه نجوای خلسه های منست . . . 


نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۱۰ساعت 0:31 توسط هارپوكرات| |



     چه حس و حال غریبانه ای گرفته دلم  . . . 



نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۰۹ساعت 11:25 توسط هارپوكرات| |





نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۰/۰۶/۰۱ساعت 23:23 توسط هارپوكرات| |


Design By : Night