آنسوي مغاك بيگذر

درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است

 

 

 

 

     

       تنهایی و غمی عمیق سراپایش را فراگرفت. زندگی‌اش را از چشم انداز پر ابهت کنارگذر جنگل مشاهده کرد، و دانست همیشه غمگین خواهد بود. محصور در آن گردی کوچکِ جمجمه؛ محبوس در آن قلبِ تپنده و مرموز. زندگی‌اش همواره باید گذرگاههای تنهایی را بپوید ؛ گمگشته .

      میدانست انسانها همیشه برای هم بیگانه میمانند؛ هرگز کسی حقیقتا دیگری را نخواهد شناخت. میدانست محبوس در زهدان تاریک مادر به زندگی پامیگذاریم، بی آنکه چهره‌ی مادر را ببینیم. غریب در میان بازوانش قرارمان میدهند؛ در زندان رهایی ناپذیر هستی گرفتار میشویم که هرگز از آن گریزی نیست. فرقی نمیکند کدام آغوش جایمان دهد؟ کدام دهان ببوسدمان؟ و کدام قلب گرمایمان ببخشد؟ ...

 

      هرگز هرگز هرگز گریزی نیست ...

 

 

 

نوشته شده در پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۳/۲۰ساعت 6:22 توسط هارپوكرات| |

 

      سعی کنید خدا را مانند "اصل خالق" در نظر پندارید که از وجود شما میگذرد.  به این اصل، موجودیت و شکل بدهید و آنرا فعال سازید. سپس آنرا با تاثیری پرشور از خود ساطع کنید. این اصل همیشه از میان وجود شما و در اطراف وجود شما پخش و پراکنده میشود. بنابراین شما میتوانید به آن سرعت بخشیده و آنرا با کل نیروهای وجودتان به بیرون بتابانید. 

      بدن آدمی، عامل تغیر دهی و تسریع بخشی است و به این قدرت اجازه میدهد بزرگترین کارها و حتی شاهکارها را به مرحله ی اجرا درآورد و خود را در اشکالی بسیار باشکوه و افتخار آمیز متجلی سازد. انسانی واحد، که خود را در اوج تسلطش متجلی کند، میتواند به همان نسبت بر دنیا فایق آید...

 

      کافیست فقط یکبار نام "خدا" را بر زبان جاری کنید؛ تا آنکه دیگر بدنتان هرگز از ریتم و آهنگ کند و آهسته قبلی‌اش برخوردار نبوده و صاحب ارتعاشی با ریتمی بسیار بالاتر شود.

 

 

"اسپالدینگ" - معبد سکوت

 

پ ن : انسانهایی که بر اعراف نشسته اند، کلماتشان از آنچه "میبینند" نشات میگیرد. کلمه کلمه ی آنچه اسپالدینگ در این عبارتها میگوید، از آنچه مینگرد سرچشمه گرفته است. وقتی به رشته های کلماتش میاویزی، از چاهی سر برون می‌آوری که شکوهش، در خیال نمی‌گنجد.

نوشته شده در سه شنبه ۱۴۰۰/۰۳/۱۱ساعت 5:59 توسط هارپوكرات| |


Design By : Night