آنسوي مغاك بيگذر

درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است

پدر

پدر شدن ، بزرگترین اتفاق در زندگی یک مرد است . مهیب و سنگین ؛ همانند شکافته شدن یک کوه برای زمین .

وقتی ازدواج میکنی ، از خود برون می آیی. سفری آغاز میکنی در برون خویش ؛ همچون سفر باد در گستره ی صحرا ... اما پدر که میشوی ، رجعت تو آغاز میشود. رجعت به اعماق خویش ...

لحظه لحظه های کودک تو ، ورطه ورطه هاییست که به درون خویش باز میگردی . هر کلامش جادوییست برای بخاطر آوردن منشا ها ؛ و هر نگاه او آغازیست برای پایان یافتن تو . همچون به خاک نشستن باد بر سینه ی صحرا ...

 

لمس خاک همیشه جادوییست . انجام هرچیز در سینه ی خاک رقم میخورد و مقبره ها همیشه در قلب خاکند ... خاک ، کتابیست لبریز از حافظه ی آفرینش. ذلک الکتاب ...

وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لَا يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلَّا أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ 

 

و کودکت ، تورا به خواندن کتابت برمیگرداند . کلمات وجودش همچون حشری در پیش چشمانت صور میکشد ، و کلمه های وجودت را از اعماق مقبره های درونت برون فکنده ، و به عرصه ی قیامتت به رقص میکشاند.

پدر شدن واقعه ایست طولانی در زندگی های تو . بسان مرگ که سفریست طولانی در امتداد هستی تو.

تو در وادی دهرت سرگردانی بیش نیستی ؛ پرسه میزنی در لابلای آنچه که تو نیست. آواره ای در سیطره ی زمان : آنچه که زندگی اش میخوانی . اما پدر که میشوی ، مرگ تو آغاز میشود. بازگشت به خویش ...

 

 

نوشته شده در جمعه ۱۳۹۸/۱۱/۲۵ساعت 8:40 توسط هارپوكرات| |

شهر فرشتگان

 

فیلم " شهر فرشتگان" را دیدم. "لمس" شاید همه ی آنچیزی بود که انسان به دنبال آن واله ی دنیا گشت. اشک... تن ... بوییدن ... و لمس خدا ...

 

سوگند به لمس که تنهایی بزرگ است .

 

 

نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۸/۱۱/۲۱ساعت 9:31 توسط هارپوكرات| |


Design By : Night