آنسوي مغاك بيگذر
درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است
زندگی روایت یک تبعید است. میشود دل باخت ، دوست داشت ، خنده زد ، اشک ریخت، حیرت کرد، در خود شعله کشید، در خود خاکستر شد، یخ زد، جاری شد، مثال بذر زندهای در حضور آفتاب بالید یا همچون شاخهی خستهای از هیبت غروب لرزید. اما داستان پر فراز و نشیب تو، همواره پیرنگی از تبعید دارد. ما را از دلمان تبعید کردهاند؛ و تمام تقلاهای ما اگر چه ضروری و خوب است، قادر نیست به تمامی بر معضل تبعید غلبه کند. این میان کسانی توانستهاند تبعیدگاه خود را دوست بدارند. خوشا احوال آنان. کسانی شب و روز را در جدالی جانکاه برای رهایی از تبعید سپری میکنند. مجاهدتی ارجمند و مبارک. کسانی هم هستند که پشت پنجره مینشینند و مینویسند. نوشتن، مستند کردن ماجرای تبعید است. انگار در تب و تاب نوشتن که چیزی جز خیره شدنِ بدون محافظ به حقیقت تبعید نیست، در جستجوی نغمهای هستیم. نغمهای که تسلاست. آشناست. و بوی خوش وطنی را که هرگز نداشتهای به تو ارزانی میکند. نویسنده واقعی از سرنوشت بیوطنی خود آگاه است. . . "..." عشق تنهایی را از بین نمیبرد. آن را کامل میکند. تمام فضا را به رویش میگشاید تا آن را آتش زند. عشق چیزی بیش از اشتعال نیست، مانند نقطهی سفید یک شعله. نقطهِ روشنی در خون. نوری در نَفَس. و نه چیزی بیش از این. با این وجود به نظرم میآید که تمام یک زندگی میتواند سبک باشد و بر این هیچ تکیه کند. سبُک، شفاف: عشق چیزی را که دوست دارد تیره نمیکند. تیره نمیکند چرا که در پی آن نیست که آن را در چنگ بگیرد. آن را لمس میکند بیآنکه در مُشت بگیرد. آزادش میگذارد تا بیاید و برود. دورشدنش را نظاره میکند... شش اثر، کریستین بوبن
چه کسی ما را تبعید کرده است؟ نمیدانیم.
از کجا تبعید شدهایم؟ نمیدانیم.
و آیا روزی نجات خواهیم یافت؟ پرندگان بهتر میدانند.
عشق آزادی است. آزادی با خوشبختی همراه نیست. با شادی همراه است. شادی در قلب ما مانند نردبانی از نور است. نردبانی که از ما بسی بالاتر میرود، که از خودش بسی بالاتر میرود: آنجا که دیگر هیچ چیز برای به چنگ آوردن وجود ندارد، غیر از آنچه دست نیافتنی است.
Design By : Night |