آنسوي مغاك بيگذر

درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است


گفتم که بوی زلفت . . . 

بوی   زلف  ات

گمراه عالم ام کرد . . . . . . . 

گفتا 

اگر  " بدانی "

هم او  ت   رهبر آید !

هم اوت !

همو . . . 

او . . .


...


آری استاد میگفت : عالم یعنی علم انباشه بر روی هم ...



نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۱/۱۰/۲۸ساعت 22:21 توسط هارپوكرات| |






نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۱/۱۰/۲۴ساعت 23:43 توسط هارپوكرات| |


      روح دوستانت را آرام و شاد ، و دشمنانت را گرفته و غمگین میسازی ، وقتی که لبخند میزنی . . . 

      به همین راحتی . 

نوشته شده در جمعه ۱۳۹۱/۱۰/۲۲ساعت 22:57 توسط هارپوكرات| |


     هارپوکرات!

تا تو کودک دنیای خاکی ، من تابع تو هستم !

و تبدیل و تحویلی بر این سنت نیست.

آرام باش

و در آرام آبی خویش رسوخ کن در نشانه ها .

باشد که بر "هستی"  و "چیستی" ات شدت بخشی ،

تا هنگامه ی " امر " من فرا رسد .


هارپو ،

بگذار نشانه ها بر عمق زندگانیت بنشینند .

نشانه ها را با انگشتهایت لمس کن نه با فکر...



پ ن :

 واژه واژه هایت که بر قلبم نازل میشود ، میسوزاندم . میدانی نابردباری ام را ...

" آیا بر انسان زمانی از دهر  نگذشت که چیز قابل ذکری نبود ؟ "

دیوانه ام میکنند این واژه هایت . . . 

انگشتانم بی رمقند ...


نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۱/۱۰/۱۷ساعت 8:37 توسط هارپوكرات| |



      استاد میگفت : " عالم یعنی علم انباشته بر روی هم ."


پ ن :

      همین عالم ملک را میگفت نه ملکوت را . که میگفت عالم ملک در برابر عالم ملکوت مانند لحظه ای از زمانست در برابر همه ی زمان . و میان عالم ملکوت و جبروت هم همین نسبت هست . بلکه اصلا میان آندو نسبتی نیست ...

      پس از گذشت سالها ، تازه تازه میچشم طعم مهیب کلامش را . وقتیکه هرچه "هست" را در آنچه هست میابم ، و نیز خوب میدانم که در همین ها که هست ، تمام آنچیزها که گمان میکنم نیست ، هست ...



...

حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنیم ...


نوشته شده در شنبه ۱۳۹۱/۱۰/۱۶ساعت 0:21 توسط هارپوكرات| |



     . . . مغز ما ریاضی وار ، واقعیات عینی را برمیسازد . آنهم با تأویل فرکانسهایی که نهایتا فرافکنشهایی از بُعد دیگرند ، یعنی از نظم عمیقتری از وجود که ورای مکان و زمان قرار دارد .

     جهان عینی ، وجود خارجی ندارد ؛ لااقل نه به آنصورتی که ما عادت داریم باور کنیم . "آنچه در بیرون است" عبارت است از اقیانوس پهناوری از امواج و فرکانسها ، و واقعیت فقط بدان سبب بنظر ملموس می آید که مغز ما قادر است این توده ی محو و مبهم هولوگرافیک را دریابد و به چوب و سنگ و سایر اشیای آشنا که جهان ما را تشکیل میدهند مبدل سازد ...

      . . . در فازی بالاتر ، در حقیقت ما در حال نگاه کردم به دنیای هولوگرام گونه ی خود نیستیم . ما خود جزیی از خود هولوگرامیم . هولوگرامی که به خود مینگرد ... !


                                                                                   "جهان هولوگرافیک - مایکل تالبوت"

نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۱/۱۰/۰۳ساعت 8:44 توسط هارپوكرات| |


Design By : Night