آنسوي مغاك بيگذر
درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است
من کنار قلبهای شکسته ی بندگانم هستم ... أئِنکَ لَأنتَ یوسُف ؟ ( یوسف - ۹۰ ) آه یوسف ! این تویی ؟! ... اگر نمیدانستمت ... بزرگ بودی و بی انتها . شگفتي در زندگي انسانهاي بزرگ كم نيست ، اما نگاهي نافذ لازمست كه اين شگفتي ها را از پس "پرده ي اعجاز" بيرون بكشد و در بطون پنهان آن نشانه ها رسوخ كند. در زندگينامه آيت الله بهجت به مسئله ي شگفتي برخوردم. چيزي كه ميدانم مدتها مرا به ورطه ي كنكاش و حيرت خواهد كشانيد... قضيه اينگونه بوده كه پدر ايشان گويا در سن نوجواني دچار بيماري مهلك وبا ميشوند و تا نزديك مرگ پيش ميروند. اما در همان لحظات احتضار گويا ندايي ميشنوند بر اين مضمون كه :" او را رها كنيد . او پدر محمد تقي است". و ايشان پس از اين ندا شفا ميابند در حاليكه بدليل سن كم ، چيزي از آن جمله نفهميده اند. سالها ميگذرد و ايشان ازدواج ميكنند و صاحب سه فرزند ميشوند و فرزند چهارم كه بدنيا مي آيد ايشان ياد روياي خود ميفتند و نام پسر را محمد تقي ميگذارند. اما گويا سه سال بعد اين پسر در حوض خفه شده ميميرد... و اين قضيه علاوه بر رنج و اندوه پدري ، بر حيرت ايشان مي افزايد. هفت سال ميگذرد و پس از توسلات و نذورات ، ايشان دوباره صاحب پسري ميشود و نام اين پسر را هم محمد تقي ميگذارد كه اينبار اين پسر همان محمدتقي بهجت شناخته شده ي ما ميشود كه هيچگاه شناخته نشد... ... براستي "بودن" از كجا شكل ميگيرد و زندگي از چه زماني آغاز ميشود؟ آيا زندگي آن چيزيست كه ما در اين نشئه تجربه اش ميكنيم؟ آيا زندگي با تولد آغاز ميشود و با رفتار شكل ميگيرد و در مرگ پايان ميپذيرد؟ فاصله ي گذشته و آينده چه ميزانست و مفهوم آن چگونه در اين وقايع درهم ميشكند؟ گاهي پرده از روي كدهاي رمز شده ي هستي كنار ميرود و هستي شمه اي از حقايق ناب خود را نشان آدمي ميدهد تا او را از اسارت عادات ذهني و باورهاي معقولانه ي خود كه جملگي گرهي هستند براي آگاهي ناب او ، رهايي بخشد . اگر عمر ، اينست كه ما ميدانيم و اگر زندگي اينست كه ما ميپنداريم ؛ اگر سير خطي زمان همين دريافت جمعي ماست و اگر توالد و تقدم علت بر معلول قانون مطلق هستي است ، پس اين كدهاي برهنه شده ي هستي را چگونه ميتوان تعبير كرد؟ "بودنِ" ناب و فارق از توهمِ زمان را چگونه ميتوان يافت؟ مبدأ بودنِ ما از كِي و در كجاست؟ چگونه ميشود كه وقتي هنوز در تجليگه هستي گام ننهاده اي ، منشأ اثر شوي ؟ آيا براي تأثير در هستي ، نياز به تجلي در همين نشئه هست ؟ و اينكه تأثير يك وجود ، تا چه دامنه اي از تاريخ بشر را در بر ميگيرد؟ در روايتي از اميرمومنان پس از جنگ نهروان ميخواندم كه ايشان در مورد كسانيكه دوست ميداشتند در ركاب ايشان باشند اما برايشان ميسر نشده بود فرموده بودند: " آنها نيز با ماهستند ... و نيز مردماني كه هنوز در پشت پدران و زهدان مادرانشانند . مردماني كه زمان آنها را بيرون ريزد و ايمان بدانها قوام يابد ." آيا چنين آياتي كافي نيست تا باورهاي ركود گرفته ي ما را بكوبد و در ما قيامتي از تعالي باورها را ايجاد كند ؟ چرا از قيامتِ نفس مان اينقدر دور افتاده ايم؟ ... چرا اينقدر از معني خود دور افتاده ام ؟ ... دور افتاده ام ...



| Design By : Night |






