آنسوي مغاك بيگذر

درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است

 

آیا میتوان کسی را بخاطر عقیده ای که دارد مضروب و یا اعدام کرد ؟

 ***

بسمک یا نور

    جواب دادن به این سوال نیاز به بسط اون داره که با جهل عظیم من سازگار نیست . فقط میتونم تاحدی که توانمه در موردش بنویسم . سعی کردم در متون دینی اعم از شیعی و سنی تحقیق کنم و حاصل این تحقیق کوچک رو براتون بنویسم تا مورد استفاده ی بقیه ی دوستان هم قرار بگیره .

   عقیده اگر فقط در قلب باشه و نمود خارجی به خودش نگیره مسئله انگیز نیست و هر انسانی مختار در انتخاب عقیده و سلوک خودشه . اما وقتی عقیده ی درونیش نمود خارجی پیدا میکنه هر عقل سلیمی قبول داره که بسته به جامعه و فرهنگی که اون توش زندگی میکنه بر او حکم میشه .

   در جامعه ی اسلامی - که بنیانگذارش پیامبر اکرم صل الله علیه و آله ، رحمت للعالمین میباشد – احکام عقیدتی افراد جامعه به تفصیل بیان شده که میتوان به کتب معتبر شیعه و سنی مراجعه کرده و بطور اکمل در مورد آن تحقیق نمود . اما برای این مجال بنده به چند روایت و حدیث اشاره میکنم که در آن حکم قطعی کسانی که با ابراز عقاید خود ، بر ضد اسلام و شخص پیامبر اکرم نظری را بیان میدارند ، بطور کاملا صریح اشاره شده است . بدیهی است کسانیکه عقایدشان در تضاد و عناد  با جامعه ی اسلامی و شخص پیامبر اکرم میباشد  مشمول این احکام قرار میگیرند و کسانیکه عقایدشان در عناد با اسلام نیست از این حکم مستثنا بوده و در محکمه ی قضاوت توسط حاکم شرع به آن رسیدگی میشود .

بگذارید بحث رو از ارتداد شروع کنم . ارتداد بر دو قسم است : ارتداد فطری  - ارتداد ملی

 


ادامه مطلب
نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۸۸/۱۱/۲۸ساعت 16:34 توسط هارپوكرات| |

هارپوکرات !

        مدتها بر تو گذشت و مدتهاست که بر من نمیگذری !   چه رسید بر تو که در این خلوتکده ی خاموش دهر ، که انسان با خداوند خود نیز سکوت اختیار کرده ، تو را هم به لعنت یأس گرفتار میبینم ؟! این چه جنون تاریکیست که سراپرده ی دلت را به اختیار باد مرگ گرفته ؟عجبا بر این بی مجالی و لالی !آیا بخاطر داری خلوتی بودت با خویش ؟ روزگاری بود و دلی بود و غمی . و شبانگاهانش  غمی بود و دلی . . . گاه ، غم لحظه ی شگرف و زیباییست از آفرینش !

       خاطرات مرا به التهاب میدارد ؛ تو را نمیدانم !  شنیدمت غروب هنگام که آرزو کردی عطش را حتی !بخاطرم آمد عهدی را که از شدت التهاب جانسوز عطش ، جرعه آبی طلب میکردی . . . آه چه آمد بر تو هارپوکرات ؟!  کجا شد آن همت بلند که میشکافت کوههای سهمگین باور های پوچ زمین خوردگان زمان را ؟ زمین خوردی هارپو ؟!     سکوت مکن اما . این سکوت نه تنها تو را ، که بالهای غرابهای تاریکی ام را نیز میسوزاند . آهی از دل برکش . فریاد برآور که " آه " ریسمانیست بدرگاهم ، آنجا که همه ی پلهای امید شکسته اند . . .

آه از چشمهایی که لحظه به لحظه بی فروغ تر میشوند . . .

نوشته شده در یکشنبه ۱۳۸۸/۱۱/۲۵ساعت 23:22 توسط هارپوكرات| |

 

بینوا دل چه زود باور بود . . .

 

نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۸۸/۱۱/۲۲ساعت 0:48 توسط هارپوكرات| |

 

 

من به خوابهای کوچک تو اعتقاد داشتم . . .

. . .

نوشته شده در سه شنبه ۱۳۸۸/۱۱/۱۳ساعت 15:38 توسط هارپوكرات| |


Design By : Night