آنسوي مغاك بيگذر

درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است


آیا اشیاء ذاتا حاوی علمند یا چشمی که آنها را مینگرد علم را از آنها استنباط میکند؟


     به بارکدهایی که توسط اسکنر خوانده میشوند دقیق توجه کنید . آیا آن خطوط ، خود حاوی مفهومند یا اینکه اسکنر آنها را معنا میبخشد؟

     و به چراغهای روشن و خاموش و یا صفر و یک های مقابل یک پردازنده توجه کنید . آیا چراغها یا صفر و یکها خود دارای مفهومند یا اینکه پردازنده بدانها مفهوم میبخشد؟ اگر پردازنده و یا اسکنر نبودند آیا کدها و خطوط بارکد بازهم حاوی اطلاعات میبود ؟ اگر نبود پس اسکنر بر چه مبنایی میخواند ؟ و اگر بود پس چرا قبل از خوانده شدن توسط اسکنر مفهومی بروز نمیداد؟

     آیا نتهای نوشته شده ی یک موسیقی به ذات خود موسیقی را دارایند یا اینکه نوازنده بدان هستی میبخشد؟ هستی مدفون شده ی یک موسیقی در نت ها ، چه نسبتی با ظهور آن پس از نواخته شدن توسط نوازنده دارد؟ آیا "بودن" ها در یک مرتبه اند ؟  "بودن" ها از کجا آغاز میشوند و تاچه حد شدت میابند؟ 


     اینک به هستی بنگرید ...

                                                                      چه میبینید ؟


     

      استاد میگفت : " عالم یکپارچه علم انباشته بر هم است ". عالم یکپارچه نت موسیقیست ... اشیاء یکپارچه بارکدند ... نوازنده کیست اما؟  آن کیست که مینگرد و "بودن" ها را خلق کرده به ظهور میرساند؟  تو میبینی و نمیابی . دیگر بار میبینی و میابی . آن یابنده چیست در نگاه تو؟  آن کیست که مینگرد و میابد؟ 


      " الله نور السماوات والارض ... "

         اوست نشسته در نظر  ...



شیدایم ... شیدا...


نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۲/۱۱/۳۰ساعت 6:30 توسط هارپوكرات| |



     موسیقی دلنشین پروردگار ، همواره در حال نواختن است . اما تنها جانهای آشنا آنرا میشنوند. همان جانهای دردآشنایی که بذر معرفت و عشق را در سرزمین وجود خویش آبیاری نموده اند و جوانه های آگاهی و رشد را از خاک وجودشان بسمت آسمان برکشیده اند .

     بهشت آنها از همین خاک آغاز شده است . چه اینکه هماهنگی و زیبایی هستی را با چشمان زیبابین خویشتن یافته اند . و عظمت بیکرانه ی کائنات را از حجابهای متعدد بیرون کشیده ، درک کرده اند . همانهایند که صدای حضرت دوست را هرجا که باشند میشنوند. و مابقی که سازشان با ساز هستی کوک نیست ، تنها صداهایی بی معنا را از دور میشنوند . چه اینکه نه دلمردگان را با مستی نسبتی است و نه خفاشان را با نور...

     هرکسی در شأن خود با هم شأن های خود محشور و مأنوس است . اگرچه جملگی در یک اتاقک زندانی باشند ...


نوشته شده در شنبه ۱۳۹۲/۱۱/۱۲ساعت 7:43 توسط هارپوكرات| |

چرا مردم نمیدانند که در گلهای ناممکن ، هوا سرد است ...




نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۲/۱۱/۰۸ساعت 15:5 توسط هارپوكرات| |


Design By : Night