آنسوي مغاك بيگذر

درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است



     موسیقی دلنشین پروردگار ، همواره در حال نواختن است . اما تنها جانهای آشنا آنرا میشنوند. همان جانهای دردآشنایی که بذر معرفت و عشق را در سرزمین وجود خویش آبیاری نموده اند و جوانه های آگاهی و رشد را از خاک وجودشان بسمت آسمان برکشیده اند .

     بهشت آنها از همین خاک آغاز شده است . چه اینکه هماهنگی و زیبایی هستی را با چشمان زیبابین خویشتن یافته اند . و عظمت بیکرانه ی کائنات را از حجابهای متعدد بیرون کشیده ، درک کرده اند . همانهایند که صدای حضرت دوست را هرجا که باشند میشنوند. و مابقی که سازشان با ساز هستی کوک نیست ، تنها صداهایی بی معنا را از دور میشنوند . چه اینکه نه دلمردگان را با مستی نسبتی است و نه خفاشان را با نور...

     هرکسی در شأن خود با هم شأن های خود محشور و مأنوس است . اگرچه جملگی در یک اتاقک زندانی باشند ...


نوشته شده در شنبه ۱۳۹۲/۱۱/۱۲ساعت 7:43 توسط هارپوكرات| |


Design By : Night