آنسوي مغاك بيگذر
درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است
اگر همون زمانی که همه چیز رو فراموش کرده ای ، خود واقعیت باشه چی ؟شاید همه چیز همونجاست که همه چیز رو از یاد برده ای ! همه گمشده ای داریم . و هرکس اونرو طوری میشناسه . اما شاید گمشدمون ، دقیقا همونچیزیه که نمیشناسیمش . شاید اصل آسمون ، همون سیاهی باشه نه ستاره هاش . شاید ما همونچیزی هستیم که تابحال از خودمون ندیده ایم . نمیخوام فلسفه بافی کنم . دارم دیوارشکنی میکنم . اگرکه ما بیدار نباشیم چی ؟ اگر زندگی اینی که ما فکر میکنیم نباشه چی ؟ و اگه قوانین فیزیک اشتباه باشند چی ؟ مثلا کی گفته جاذبه باعث میشه ماه دور زمین و زمین دور خورشید بچرخه ؟ اگه اینطور نباشه چی ؟ اگه بگفته ی فیزیکدانان نوین، این چرخش در بعدی بالاتر ، عبور از یک مسیر مستقیم باشه چی ؟ اگر زمان مسطح باشه چی ؟ میدونی اونوقت ما چه میزان مجهول خواهیم داشت ؟ اونوقت تمام زندگانی ما با تمام علوم نقلی و عقلیش ، میشه حکم تنها یه رویای مختصر . شبیه به عبارتی نیست که قراره در قیامتی اونرو بزبان بیاریم ؟ قیامتی که توش آسمونها به غیر آسمون و زمینها به غیر زمین مبدل میشن . پیچیده همچون طومار . سه بعد در چه چیزی پیچیده میشه ؟ و زمان چطور قالبی دیگه بخودش میگیره ؟ یه حدیثی رو قبل ها بطور متحرک توی وبلاگم قرار داده بودم : "تمام عالم ملک در برابر عالم ملکوت ، همچون لحظه ای از زمانست در برابر همه ی زمان . و عالم ملکوت نیز در برابر عالم جبروت همین نسبت را دارد . بلکه اصلا میان آندو نسبتی نیست . " حالا روشن تر شد سوال ابتدای متنم ؟ اینکه شاید همه چیز همونجاست که تو از این دیدنیها چیزی رو نبینی . نمیخوام انکار واقعیت کنم که فکر کنی فیلسوفانه سفسطه بافی میکنم . دارم قالب ذهنمون رو به چالش میکشم . گاهی یه تکون کوچولو ما رو در سویی جدید قرار میده . سویی که تابحال فکرش رو هم نکرده بودیم که وجود داشته باشه . و اونوقت در هنگام مواجه شدن با این سوی جدید ، تو در چه حالی قرار خواهی گرفت ؟ بذار بیشتر ننویسم . . . .
| Design By : Night |