آنسوي مغاك بيگذر
درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است
انسان ، اين دردانه ي خدا ، تاكجا ازخود ميگريزد؟ تا بكي باخود ميستيزد؟ تاچه حد بخود دروغ ميگويد ؟ وتا چه اندازه پنهاني خود را ميفريبد؟
قصه ي اين عزيز هبوط كرده ، داستاني گشته كه غبار غم بردل نشانده. غريبي كه خود نيز باخويش ره بيگانگي گرفته. كودكي كه باخود نيز به عناد برخاسته.
افسوس كه خودنيز خود را نيافت . و اندوه كه خود نيز با خويشتن ، غريبه وار زيست.
و اين ميان تنها خدا بود كه او را باور كرد... نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۲/۲۲ساعت
19:17 توسط هارپوكرات| |
| Design By : Night |