آنسوي مغاك بيگذر
درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است
شب است و خلوتی غمگین نگاهی دور ، اشکی پاک غمها همچنان جاوید شب ها شوم دلها چاک ؛ لعنت میوزد از جانب شرقی ترین رویای مشتی خاک ؛ دلها جای تاریکیست . مردی این میان تنهاست ؛ تندیسی ترک خورده دلی خاموش و طوفانی نگاهی ساکت و مرده و روحی واله و بیتاب چون مهتاب . اسیر خاطراتی دور ، افسون گشته ی جادوی مرموز گلی وحشی ؛ زقعر چاه یأس لعنتی دیرین کند دستی بسوی آسمانها باز تا شاید . . . ولی افسوس ! . . تو ای وحشی ترین رویای یک تنها ! تو آخر لحظه ای دریاب این افسرده مرد قصه هایم را . . . " هارپوکرات " .
| Design By : Night |