آنسوي مغاك بيگذر
درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است
. نوشته هاي " جبران خليل " از نوشته هاييست كه در نوجواني ميخواني ، بارها . . . در جواني باز هم به آن مي آويزي و در آن غور ميكني ، عميق . . . و باز در جواني در آن غور ميكني ،عميق . . . و مدام مينوشي از ساغر مستي آورش ، . . . و در پيري باز آنرا درميابي و افسوس ميخوري كه چرا در جواني بيش از اين در نيافتي اش . كمند انسانهايي كه در جواني خود ،نوشته هاي پيري خود را بنگارند . اينان فانوسي را بلند ميكنند كه آنچه درش ميسوزد ،شعله ي ايشان نيست . بلكه شعله ايست كه لاشرقية و لا غربية ،يكاد زيتها يضيئ و لو لم تمسسه نار . . . از متن " مهر " در كتاب " پيامبر " اش سطوري را برسم نيايش در اين سطور مينگارم : " هنگاميكه مهر شما را فرا ميخواند ، از پي اش برويد ،اگرچه راهش دشوار و ناهموار است . و چون بالهايش شما را در بر گيرند ، وابدهيد ، اگرچه شمشيري در ميان پرهايش نهفته باشد و شما را زخم رساند . و چون با شما سخن گويد او را باور كنيد ،اگرچه صدايش روياهاي شما را برهم زند ،چنانكه باد شمال باغ را ويران ميكند . زيرا كه مهر در آن دمي كه تاج بر سر شما ميگذارد ، شما را مصلوب ميكند . همچنانكه ميپروراند ، هرس ميكند . همچنانكه از قامت شما بالا ميرود و نازكترين شاخه هاتان را كه در آفتاب ميلرزند نوازش ميكند ، به ريشه هاتان در خاك چنگ انداخته ،فرود مي آيد و آنها را تكان ميدهد . شما را مانند بافه هاي جو ، در بغل ميگيرد . شما را ميكوبد تا برهنه كند . شما را ميبيزد تا از خس جدا سازد . شما را ميسايد تا سفيد كند . شما را ميوزد تا نرم شويد . و آنگاه شما را به آتش مقدس خود ميسپارد تا نان مقدس شويد ، بر خوان مقدس خداوند . ... اما اگر از روي ترس ، فقط در پي آرام مهر و لذت مهر باشيد ، پس آنگاه بهتر است كه تن برهنه ي خود را بپوشانيد و از زمين خرمن كوبي مهر دور شويد . و به آن جهان بي فصلي برويد كه در آن ميخنديد ،اما نه خنده ي تمام را ، و ميگرييد اما نه تمام اشك را . مهر تصرف نميكند ، و بتصرف در نمي آيد . زيرا كه مهر بر پايه ي مهر استوار است . . . . بيكديگر مهر بورزيد اما از مهر ، بند مسازيد . بگذاريد كه مهر درياي مواجي باشد در ميان دو ساحل روح هاي شما . جام يكديگر را پر كنيد ،اما از يك جام منوشيد . از نان خود بيكديگر بدهيد ، اما از يك گرده ي نان مخوريد . با هم بخوانيد و برقصيد و شادي كنيد ، اما يكديگر را تنها بگذاريد . همانگونه كه تارهاي ساز تنها هستند ، با آنكه از يك نغمه به ارتعاش در مي آيند . دل خود را بيكديگر بسپاريد ، اما نه براي نگهداري . زيرا كه تنها دست زندگي ميتواند دلهاي تان را نگه دارد . در كنار يكديگر بايستيد اما نه تنگاتنگ . زيرا كه ستون هاي معبد دور از هم ايستاده اند ،و درخت بلوط و درخت سرو در سايه ي يكديگر نميبالند . .
| Design By : Night |