آنسوي مغاك بيگذر
درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است
آیا او براستی با واژه ای میبخشد و بدون واژه ای نمیبخشد ؟ آیا این واژه هایند که حیات میبخشند ؟ آیا به حقیقتِ واژه پی برده ایم ؟ شکر ، نه واژه ایست که تکرارش هستی ببخشد و نسیانش فقر زاید . شکر ، حالتیست که در عبد ایجاد میشود . حالتی که پس از خشنودی پدید می آید . آنجا که عبد ، دیگر فقیر نیست که نیازمند باشد . هستی از آن اوست . چه اینکه آنچه از آن اوست ، او را به لذت رسانیده است . این وجد ، میتراود از ژرفای او و نعمت همه خود اوست . چه اینکه زندگی همه در اندرون آدمی معنا دارد . که خدا آن ثابتیست که تغیری در او نیست . . . چه با واژه ای و چه با حالتی . . . گویا این دوستان هم نوشته اند از شکر : عجب صبری دارد خدا ٬ وقتی دلم تنگ می شود ٬ یادداشت های اتفاقیه ٬ بوی باران عطر خاک ٬ پرسه خیال ٬ مسیر سپید ٬ میثاق ٬ انتهای بیراهه ٬ حرف های نزدیک ٬ یادداشت های غار ٬ وب نوشت های یک دانشجو ٬ ٬پنجره ٬ منتظر پرواز ٬ جنوبی ترین نقطه ٬ من او ٬ طنز تلخ قهوه اسپرسو ٬ بی تو با تو بودن ٬ مینی تاک ٬ تبسم خدا ودوست جدید
| Design By : Night |