آنسوي مغاك بيگذر
درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است
بی شک اگر خدای بزرگ از بام بلند عرش فرود آید ، و هم اکنون از من با اصرار و الحاح بخواهد که من جای او بر عرش کبریایی اش بنشینم ، و او بجای من در محراب ، پرستیدن و عشق ورزیدن را آغاز کند ، و آتش های درد و نیاز به معبود را از جان من بازگیرد و بر جان خویش زند ، هرگز ، حتی برای شبی تا سحر هم نخواهم پذیرفت . من ، یک شب را سراسر ، با درد معبود بودن ، و رنج محروم ماندن از پرستش به سر نتوانم برد . . . خدایا ؛ تو در آن بالا ، بر قله ی بلند الوهیتت ، تنها چه میکنی ؟! ابدیت را ، بی نیازمندی ، بی چشم براهی ، بی امید چگونه بپایان خواهی برد ؟ ای که همه ی هستی برای توست ؛ تو خود برای کیستی ؟ چگونه هستی و نمی پرستی ؟ چگونه میتوانم باور کنم که تو نمیدانی که پرستش در قلب کوچک من ــ پرستنده ی خاکی و محتاج تو ــ از همه ی آفرینش تو بزرگ تر است ، خوب تر است ، عزیز تر است ؟ چگونه نمیدانی عبودیت از معبود بودن بهتر است ؟ نمیدانی که ما از تو خوشبخت تریم ؟ ای خدای بزرگ ! تو که بر هرکاری توانایی ! چرا کسی را برای آنکه بدو عشق ورزی ، بپرستی ، بر دامنش به نیاز چنگ زنی ، و غرورت را بر قامت بلندش بشکنی ، برایش باشی ، نمی آفرینی ؟ ای توکه بر هرکاری توانایی ! ای قادر متعال ! چرا چنین نمیکنی ؟ مگر غرورها را برای آن نمی پروریم تا بر سر راه مسافری که چشم براه آمدنش هستیم قربانی کنیم ؟ خدایا ؛ تو از چشم براه کسی بودن نیز محرومی ؟! . . . پ ن: در این نیمه شب تنهایی ، همراه با نجواهای "علی" در چاه تنهایی اش ، من نیز به زیر لب نجوا میکنم نام تو را تا آرام گیرد قلب بیتابم از پرستش و آمیزش با والاترین حد بی انتهای هستی . . . اگر تو هم هم نوایم میشوی بسم الله : . . . اجعل لی فرجا و مخرجا مما انا فیه و کفنی فیه و اعوذ بک بسم الله التامات یا الله یا الله و یا الله . . . 
| Design By : Night |