آنسوي مغاك بيگذر

درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است


     متاسفانه انسان امروز ، در زندگی پست کوته بینانه و  حال پرست  غرب زده ،  منتظر چیزی نیست جز  مترو !

و حال آنکه فلسفه ی "انتظار" روحیست پهناور و گداختنی در کالبد بشر ، که او را زنده نگه میدارد از آن رو که  تصویریست از سرانجام تاریخ . سرانجامیکه هرچند اهریمنیان در تحریفش بکوشند ، بازهم این جبر تاریخ را فریاد میزند که :

                   سرانجام از آن مستضعفان است . و انجام ستمکاران ، نیست شدنی است جاودانه .

     و این جبر تاریخ است که پروردگار هستی آنرا به انسان وعده میدهد تا از چینش های شگرف و عظیم اهریمنان ، ترس و نومیدی در دلش ایجاد نگردد . و در فروریختن هیمنه ی ستمکاران در دلش ، بداند که نیرویی هست که ورای همه ی دنیای ظالمان ، تسخر میزند بر کاخهای کوخی شان . 

    " لبخند و امید به آینده "

     و نیز   " فریاد و اعتراض به احوال و نظام حال " ، 

هرگز در جان مومن نمیمیرد ، اگر که به حقیقت فلسفه ی زیبای انتظار را دریابد . اگر که فراموش نکند که پروردگار هستی ، کسی دیگرست . جز این دیوان سرابین . و زندگی چیز دیگرست جز این بیگاری و فرسودگی.

     فلسفه ی انتظار را خداوند هستی در نهاد انسان بنیان نهاد ، تا دردانه اش ، هیچگاه "نه گفتن " به وضع حال را فراموش نکند و بداند که آسمانی آبی تر هم هست که میبایست برایش کوشید .

   

     و تو ای آنکه در جرگه ی منتظران آرمیده ای ، هوش دار که :

" ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم "

" خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد ، مگر آنکه آنها خود را و عادات و تفکرهاشان را تغییر دهند . "


نوشته شده در جمعه ۱۳۹۰/۰۹/۰۴ساعت 15:26 توسط هارپوكرات| |


Design By : Night