آنسوي مغاك بيگذر

درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است

 

      انسان هرچه بیشتر در این عرصه ی خاکی پیش میرود ، بیشتر به خود آگاهی میابد و عمیق تر به حقیقتهای بزرگی همچون این میرسد که یک احساس کوچک حتی ، چقدر میتواند پدیده ی حیرت انگیزی باشد.

      آنهایی که در هستی تعمق میکنند خوب میدانند که حتی یک لبخند ساده ، چه حادثه ی بزرگیست در هستی بیکران خدا . و بهتر درمیابند که یک قطره اشک ، چه اعجاز مهیبی است در کائنات سرشار از شعور الهی. چیزهایی که تنها در وجود انسان نشأت میگیرند و تنها آدمیست که آنها را از اعماق سکوت خداوند ، به عرصه ی ظهور ، بیرون میریزد...

      منطق و شعور ، عرصه ی پهناور و شگفت انگیزیست . اما آیا با پیچیده ترین مدارهای منطقی هم میتوان احساسی که پشت یک لبخند یا یک اشک پنهانست را ساخت ؟ و آیا میتوان خارق العاده ترین هوش های مصنوعی را به خودشان آگاه نمود ؟

 

      انسان هنوز نمیداند جایگاه او در هستی چه جایگاه پرعظمت و پر اعجازیست . احساس ، هنوز ساحتیست ناشناخته در ژرفای درون انسان . پلی که او را به مبادی وجودی ، در عمیقترین آسمانهای هستی اش مرتبط میکند . جایی در وجودش که "من" ای در شکوه بکارت ، به انتظار خودآگاهی اوست ...

      تازه اینجاست که میتوان نقش حوا را در هستی لمس کرد ... پلی بسمت اعماق ملکوت ... و شاید نزدیک تر شد به این معنا که چرا پیامبر رحمت ، گوهر حوا را در اشراقهای ملکوتش ، هم پروازِ نماز میدانست ...

 

      حوا ، در اوج پروازهای آسمانیِ احساسش ، سکوت خدا را میشکند ...

 

 

 

     لینک مرتبط

 

نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۳/۱۱/۰۸ساعت 12:14 توسط هارپوكرات| |


Design By : Night