آنسوي مغاك بيگذر

درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است

 

بعضی آدمها را نمیشود داشت .جنسشان بگونه ایست که  در تملک کسی نمی آیند . آنها را تنها میتوان نگاه کرد. فقط میشود یک جور خاصی دوستشان داشت . دورادور ... بی بهانه ...

      بعضی آدمها اصلا برای این نیستند که برای تو باشند یا تو برای آنها . آنها تنها برای اینند که دوستشان بداری. آنهم نه دوست داشتنی معمولی ، و نه حتی عشق . یک جور خاصی دوست داشتن که اصلا هم کم نیست . دوست داشتنشان نوعی ریسمانست برای بیرون آمدن از خویش.  این آدمها حتی وقتیکه دیگر نیستند هم در کنج دلت تا ابد یک جور خاصی دوست داشته خواهند شد .

      بعضی آدمها را نمیتوان داشت . آنها در تملک کسی نمی آیند . آنها را تنها میتوان نگاه کرد و نگاه کرد و نگاه کرد و ... دوست داشت. آنها ، فقط برای اینند که "باشند" . چرا که نبودنشان تهی بزرگی است برای آفرینش .

 

پ ن :

 

      وقتی به او می اندیشم ، او را در میان اطرافیانش اینگونه میابم... در شکوه تنهایی اش ، تنها . و در تنهایی باشکوهش ، بزرگ ... و رها از هر تعلق ...

 

بزرگ بود ...

و از اهالی امروز .

و با تمام افقهای باز نسبت داشت .

و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید ...

 

به شکل خلوت خود بود ...

به شکل خلوت خود ...

...

 

 

نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۳/۰۶/۲۵ساعت 13:29 توسط هارپوكرات| |


Design By : Night