آنسوي مغاك بيگذر

درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است

 

الاها ، غم پاره پاره ام میکند .

غمگینم از آنکه در خور دام تو صید نشدم ! کاش بیچاره تر بودم تا اینقدر چاره نتراشم برای رهایی از دامت . کاش صبر ، استوارتر میبود . کاش جنون ، دیوانه وارتر میکوفت بر طبل بی عاری ام . کاش اینقدر نمیشناختم رهایی را تا آنقدر از تو آزاد نمیشدم ! کاش صیدم کنی باز ، که بیچاره ی رهایی شده ام .

خدایا ؛ منم هارپو !  از تو دور افتادم . . . دور  . . .  دور . . .  دور . . .

 

نوشته شده در جمعه ۱۳۸۸/۰۵/۲۳ساعت 0:12 توسط هارپوكرات| |


Design By : Night