آنسوي مغاك بيگذر
درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است
چیزی در آسمانست ، و امری در زمین ، واقع میشود . تا تو به کدامیک از ارتعاشهای آسمان ربط داده شده باشی ، که در حادثه ای در زمین واقع شوی . یوسف در ارتعاشی قرار گرفته است که هرجا رود در چاه پرتابش میکنند تا تاجش را برسر نهد. ابراهیم در رازی بسر میبرد که او را به بیابان میکشاند تا کلمه ی خود را در کویر سکوت بدست باد زمان بسپارد ... باقیمانده ی خدا ... ... و مریم در چنان اعتزالی بسر میبرد که آرزومند فراموش شدگیست ... و این شدت سکوت او را باردار میکند. بی نیاز از مرد ... او ساکن وادی " يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَكُنْتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا " ست که در کلمه ی خداوند ، مسیحا ادامه میابد ... وقتی برگی از درختی فرو می افتد ، خود را بدست باد خزان سپرده است . و درخت ها در جاذبه ی خورشید سر به فلک میکشند . و باران در عطش مغاکیست که در آن جاری شود و جای گیرد . و زمین سرگشته ی زندگی در فراسوی زمانست که در دایره میگردد. و تو ... و من ... آنچه واقع میشود جایی در درون واقع بوده است ... آنجا که دایره ها از آن نشات گرفته است ...
| Design By : Night |