آنسوي مغاك بيگذر
درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است
هارپوکرات ؛ چه بسیار رنجور گشته ام از نگریستن در چهره ی معصوم گناهکاران . . . آنانکه سر از طاعت خدایانشان برتافته اند ؛ آنانکه بر کودک روح خود ستم روا داشته اند و آنانکه بر همنوعان خود شوریده اند . بسا که با دیدن دلهای پاره پاره ی این ظالمان نفس ، دلم را غم گرفته ، و چه بسا که از دیدن مظلومان بر خود پیچیده ام . . . هارپوکرات ؛ با چشمان پرفروغ خود ، درمانده تر و حزن انگیزتر از گناهکاران و ظالمان نخواهی یافت . به راستی مظلومان با آه و ناله ی خود ، چه تازیانه ها که بر پیکر ظالمان فرود نیاورده اند . . . آنگاه که میبایست بر میخواسته اند ، نشسته اند ، و آنگاه که میخواستند بگریند ، اشک در چشمانشان خشکیده است . . . مظلومان با آه خود ، چه بالها سوزانیده اند و چه امیدها پرپر کرده اند . . . و اینگونه گناهکاران را در سیاهچاله های درونشان محبوس کرده اند . هارپوکرات ؛ اندوهم در برابر تباهی هستی عصیانگران بسیار بیشتر مرا آزرده است ، تا نفیر آنانکه شکوه نزد من می آورند . . . آیا نمیدانند که آه آنان ، آخرین درهای امید آن پرندگان خسته و گمگشته را نیز میبندد ؟ آیا نمیدانند که با دستهای آنان ، ستونهای هستی گناهکاران نیز بالا می آید ، و با سرشکشان ، کاخ هستی آن بیچارگان نیز فرو میریزد ؟ هارپوکرات ؛ با تو میگویم ، که خود میدانی اندوه مرا . من نیازم را با تو گذاشته ام . آیا میدانی که چرا خوبان ناسوت ، اینگونه بندگان بیمار مرا به باد تاراج میگیرند ؟ هارپوکرات ؛ دلم میگیرد از اینهمه نگاه بی فروغ . . . نگاه هایی که ساعتی آماده نمیکنند خود را برای صبح امید بندگان گناهکار من . آنروز که میگشایم بر آنان دستهای مهربان خویش را . . . آنروز که به گوش تک تک بندگان گناهکارم نجوا خواهم کرد که همیشه در اتاق تنهایی خود ، با آنان همدم بوده ام . آنگاه که بر آنان فاش میکنم که در طوفان رنجهایشان ، و در اعماق زجرهای پنهانشان ، در آغوش من جای داشته اند . . . آنگاه که بوسه های شیرین خود را بر قلبهای تک تک آنها فرو نشانم تا خستگی یک عمر تازیانه ، از دوش آنها رخت بربندد . . . آنروز که از آنان طلب بخشایش کنم ، برای یک عمر غلتیدن در لجنزارهای انزوا و طردگشتگی . . . آنگاه که به آنان بنمایانم که چقدر بهشت من پهناور است و چقدر دوزخ من وهم آلود . . . افسوس هارپوکرات ؛ افسوس از نگاه هایی کوتاه . . . نگاه هایی نامهربان . . . نگاههایی که لحظه ای هم دل نمیسوزانند بر غرابهای تاریکی من . . . هارپوکرات ؛ چرا به غرابهای من ، بیش از این عشق نمیورزی ؟ 
| Design By : Night |