آنسوي مغاك بيگذر

درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است

        بقول سعدی:

          منشین با بدان که صحبت بد ، گرچه پاکی تو را پلید کند

          آفتـابی بدان بزرگـی را ، تکــه ای ابر ناپدید کـند

 

       همنشین ، چه عجیب سرنوشت انسان رو تغییر میده . یه همنشین ، میتونه دنیایی از عظمت هستی رو در نظرت بازیچه ای پوچ و خیالی نشون بده بطوریکه امر بهت مشتبه بشه و خودت هم نفهمی که داری حقیقت رو انکار میکنی . و گاهی یه همنشین ساده ، میتونه در کوچکترین چیزیکه در روزمرگی زندگیت بهش برمیخوری ، ابهت و عظمت و زیبایی بیکران هستی و خالقش رو برات به تصویر بکشه .

        بیاد دارم روزی دختری رو دیدم که یک سیب ساده رو که ما از کنارش راحت رد شدیم در دست گرفت ؛ نشست و خوب بوییدش . اونوقت سیب رو در آغوش گرفت و رو به آسمان کرد و با اوج احساس گفت : " خدایا شکرت که به من اجازه دادی این سیب رو بو کنم ! " . . .  ابتدا گمان بردیم که یه بازی بودو همه آرام خندیدیم . اما در امتداد سفر فهمیدیم که او در همه ی امور اینگونه بود . مخصوصا سیب !  . . . " سیب سرخ حوا "   !

      حالا شما حساب کنید همنشینی با یه چنین آدمی چقدر لطافت و ظرافت به نگاه انسان میده . و از اونطرف همنشینی با کسی که همه چیز هستی رو به تمسخر و انکار و اهمال میکشونه چه تاثیری میتونه در روح انسان بذاره ؟

        چقدر ساده بهشت و دوزخ در تبادلند . چقدر ساده و راحت دلهامون بهشتی و دوزخی میشه . همنشینی با ابراهیم ، آتشی به آن عظمت رو گلستان کرد . انس با خضر ، از یه دیوار مخروبه ، عظمت پنهان آه یتیم رو برای موسی بیرون میکشه . همنشینی با طلحه ، زبیر رو از یاری علی در روز تنهایی و بی کسی سقیفه ، به بنیانگزاری جنگ باامام زمانش در جمل سوق میده .

      تنها یه همنشینی ساده !  باورش مشکله ، اما هست . گاهی ما از تاثیر همون همنشین ساده بیخبریم . و این یه مطلب ثابت شده در علم روانشناختیه که القائات به انسان ، در متن وجودی شخص ، آنجا که بدان ضمیر ناخود آگاه میگویند مینشینه ، و شخص همیشه گمان میکنه که اون اعتقاد از درون خودش بیرون اومده ! این یکی از عجایب علم تلقینه که روانکاوان بسیار از اون برای درمان بیماران خود استفاده میکنند .

      با هرکسی دمخور میشیم . چه توفضای واقع و چه تو همین دهکده ی مجازی . خودمون رو تو ورطه ی هولناکی به باد میسپاریم . معنی سنگینی بود اگه  بتونی ببینی .

     خدایا ؛ خودت میدونی و میبینی که چقدر محتاج یه همنشین به رنگ خودتم . و نه به رنگهای پرفریب و رویایی این بازار مکاره .و نه به رنگ رقاصان گرداگرد خر افسونگر دجال !

     الها !

               محتاجم . . . میدانی  !

نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۱/۱۱ساعت 18:9 توسط هارپوكرات| |


Design By : Night