آنسوي مغاك بيگذر
درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است
عشق در وادی مرد و زن ، دو مقوله ی جدا از یکدیگر میباشد. بطور کلی ، عشق نیازیست در انسان که از نیازی بزرگ تر بوجود آمده است ؛ نیاز به " بودن " و احساس وجود کردن. احساس وجود کردن ، نیازی اساسی در انسان است . انسان موجودیست مابین بودن و نبودن . هست ، زیرا میداند که نیست . و نیست زیرا در صورت بودن ، احساس نیستی نمیکرد . و کلید قفل این احساس حیرت و سرگشتگی ، احساس وجودیست که از عشق دیگری به وی ، در او ایجاد میشود . در مرد ، عشق به زن ، بازگشتیست به مبدا هستی خود . چه اینکه خالق خاکی مرد ، همین زن بوده است و مرد در عمق عشق خود به زن ، خالق خویش را میجوید و کششی به بازگشت به آن سکون و آرامش قرب مبدا هستی ، در خود میابد . مرد از عشق به زن ، و قرب حاصل آن ، هویت و وجود خویش را میجوید و آرامش او در این است . اما برای زن ، عشق مقوله ای دیگر است . در زن ، عشق ذاتی است . عشق ، در تار و پود او استفاده شده و ازین روست که خود از آن غافل است . همجواری اغلب عامل نادیده انگاشتن ها میشود . زن ، در کنه ذات خود ، وجود را داراست و در عمق خویش بدان آگاهست . ازین روست که خود کمتر در جایگاه عاشق قرار میگیرد . بلکه بیشتر جنبه ی معشوقیت وجود در او بارز میگردد . عشق مرد به زن ، برای زن ، حکم آینه ای است که زن در آن وجود خویش را باز میابد . و عشق در او از سطح درون ، به برون تراوش میکند . هرچند که زن ، بیشتر عاشق عشق مرد نسبت به خویش میشود ، نه عاشق خود مرد . عشق مرد ، زن را بخود می آورد و با خویش آشنا میکند و اگر که این آشنایی بر مدار عقل و اخلاق و حق شناسی قرار بگیرد ، موجب خوشبختی اوست ، مگر نه این شناخت او را به پوچی و هرزگی سوق خواهد داد ؛ که چو دزدی باچراغ آید گــــزیده تـر بـرد کـــالا زن به میزانی که تسلیم اراده ی مرد عاشق میشود ، و از امیال خود برای او میگذرد ، به عرصه ی عشق وارد میشود و از عالم عشق و احساس وجود کردن بهره میگیرد . و زنی که عشق مرد را بازیچه ی هوسهای خود قرار میدهد و از آن جهت ، سلطه گری و برتری جویی بر مرد را راهکار خود قرار میدهد ، در واقع به خود خیانت کرده و نهایتا ، هم عشق مرد را از دست میدهد ، و هم خود را به تباهی و فساد میکشاند . قیمومیت در زندگی در نگاه خالق هستی ، به مرد واگذار شده است .( رجال قوامون علی النساء ـ سوره ی نساء ). و زنی که طالب قیمومیت بر مرد میشود ، به اصل آفرینش حمله کرده است . تمامی تلاش انسان در زندگی هدفی جز این نداشته که حداقل یک نفر او را قلبا دوست بدارد ، تا اینکه احساس وجود کند . گفته شد که در زن ، این احساس وجود ، ذاتی است . زن بخودی خود در ذات خود "بوده" است. اما مرد همیشه میبایست برای دریافت چنین حسی تلاش کند . مرد میبایست بودن خویش را پیدا کند و به اثبات برساند . و تمام تلاش علمی ، اجتماعی ، دینی ، سیاسی و . . . مرد در طول تاریخ برای رسیدن به چنین حسی بوده است . و اگر میبینیم که زن ، در طول تاریخ ، در تمامی زمینه ها نقش کمرنگی داشته و یا اصلا نداشته است ، به همین دلیل بوده است که او ، بودن را درون خود تجربه میکرده و بدان میرسیده است . و اگر زن امروز ، مانند مرد ، در پی اثبات خویش برآمده و در خارج از خود ، همپای مرد در اجتماع ظاهر گشته است تا خود را بیابد و اثبات کند ، بدلیل بیگانگی وی از هویت ذاتی خویش و مردوار شدن اوست . بقول حافظ : آنچه خود داشت ، ز بیگانه تمنا میکرد ! * (در نگاشت این مطلب از کتاب فوق العاده ی " ماده ی وجود زن " نوشته ی دکتر پوران میرشاهی استفاده شده است .)
| Design By : Night |