آنسوي مغاك بيگذر
درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است
گاهی به نگاهی ، چه زندگی انسان دگرگونه میشود . و چه لحظه ی عظیمی ست آنجا که تو به نگاهی بلند برمیخوری که یادت میدهد چگونه نگریستن به هستی را. همیشه شیدای نگاههای غریبم . نگاههای بی کس و جدا ، اما رها ، که کسی نمیداند دردشان از چیست . دردهایی آنقدر بلند بالا که توان گفتنشان برای او نیست . چه اینکه دارها آویخته اند برای حلاجها . چه عظیمست لحظه ای که مینگری در نگاهی که چون نگاه دیگر مردمان خوابگرد این شهر نیست . نگاهی که پریشانت میکند از عرف ها . از عادت ها . از حقارتها . از یکنواختی تاریخ انسان . نگاهی که پریشانت میکند از یکنواختی خدا . و حال آنکه خدا هر آنی در شأنی متفاوتست . هر آنی دیگرگون تر . هر آنی در عظمتی بیمثال و بهت آورتر . هر آنی در چهره ای آشناتر . هر آنی در اندوهی دلگیرتر . و چه در عادت هامان گیر کرده ایم . خوابیده ایم و خوابگردیمان را زندگی نام نهاده ایم . غافل که خداوند از زندگی انسان ، آفریدگاری میخواهد . سرشاری . بهجت و شعف . تکاپو و زنده گی . و ما کجاییم ؟ در مسیری غلت میزنیم که برایمان از پیش ساخته اند . از تولد تا مرگمان را از پیش طرح ریخته اند . و ما چون خر عصار ، باچشمان بسته فقط گام برمیداریم . فقط گام . و در ذهنمان فروکرده اند که این قدم زدنهاست که همان زندگیست . بخداوند هستی سوگند که زندگی این نیست که نشانتان دادند . لحظه ای باز ایستید . از دنیا پیاده شوید. با پای پیاده اندکی کنار تر از ازدحام دنیا بایستید و به هستی بنگرید . زندگی چیزی دیگرست . انسان هم . و خدا هم . آه که چه تشنه ام . تشنه ی نگاهی دور . نگاهی غریب . نگاهی خاص ، تا زندگی را و هستی را و خود را و خدایم را بگونه ای دیگر بشناسم . هر آن تازه تر . هر لحظه پرنشاط تر . هر روز خاص تر و زیباتر . که این است معنی بودن و نیز معنی زنده بودن . کجاست مردی از فاصله ها . مردی که من تشنه ی نگاه غریب و با عظمت اویم . . . تشنه ام . . . تشنه . . . ای قوم به حج رفته کجایید کجایید ؟ معشوق همینجاست بیایید بیایید . . . فآین تذهبون ؟ ده بار از این راه بدان خانه برفتید یک بار از این خانه بر این بام برآیید . . . . چقدر فاقد شعورند آنانکه گمان میبرند خدا را هم با پول میتوان دید . این قابیلیان هنوز هم گمان دارند که خداوند قربانی هابیل را به افزونی مال پسندید . چه نزدیک میبینم به درگاه خدا جان گرسنه ی شوریده ای مست را در کنج خلوتخانه ی دلش . و چه دور آنکه جامه ی کبریا برتن کرده بر اقبال خویش مینازد که از سر سیری و تکاثر اموال بر سرزمین مقدس پای نهاده . غافل که تقدس آن سرزمین همه بخاطر گذر زنی تنهاست که روزگاری جان شیفته اش را عاشقانه نثار پروردگارش کرده بود . با "هیچ" در آن سرزمین رازها قدم نهاده بود .در منتهای فقر و در بی نهایت استغنای دل . آخر شما را با او چه تناسبی است ؟؟؟! آن روز او بود و جز خدایش برایش نبود . ای قوم بحج رفته ! اگر میتوانید شبی را در مشعر چون او بسر کنید . اگر میتوانید . . . که اگر میتوانستید امروز ابدانتان آنجا نبود . چه اینکه هستی تان و اموالتان در راه محبت او انفاق گشته بود . و مگر کورید که در همسایگی خود آن چشمهای مایوس و غمین را ندیده اید که به انتظار دستی از سر مهر نشسته اند . اینهمه کوردلی را برای خدایتان توشه میبرید ؟ . . . از درد جهالت این قوم بر خود میپیچم . خداوندا جامی .... عده ای در این دنیا کارشان ساختن است . عده ای شناختن . و عده ای باختن . . . . . . الها ! گرفتارم کن . . . " الهئکم التکاثر . حتی زرتم المقابر " : شما را افزون طلبی ها سخت غافل کرده است . سخت دیوانه . شما را این تکثر گرایی و بیش خواهی نعمات دنیا ، این متاع افسونگر ، سخت پریشان و مست کرده است . مست شده اید و تا میعادگاه گورهایتان ، از این غفلت نمیخواهید که برون آیید . خود نمیخواهید . آن قبر تنگ و تاریک است که عاقبت شما را بهوش خواهد آورد . از چه رو اینگونه شتابان میتازید ؟ به امید بدست آوردن چه چیزی ؟ " کل نفس بما کسبت رهینه " : که آدمی در آنچه کسب میکند، گیر میکند . و تو وا خواهی ماند . در آنچه برای تو " در این سرای دجال " خلق گشت . " و الارض بعد ذالک دحئها . اخرج منها ماءها و مرعئها . والجبال ارسئها . متاعاً لکم و لانعامکم " : که ما زمین را گسترانیدیم برای تاختن و آب و چراگاهش را آشکار کردیم تا . . . چراکنندگانش بچرند درش . خوب بچرند ، که چه خوش چراگاهیست . و اما هرچند که کوهها پابرجا ماندند . . . اینها نعمتها و متاع هاییست برای شما و الاغ هایتان برای شما و گوسفندانتان اینها همه برای شماست و گاوهایتان شما و شترهایتان . . . . . حال باز هم بتازید . که ما گسترانیده ایم اش . تا آنان که اهل تاختن در لجنزارند ، بیشتر بتازند . باز هم بتازند که بزودی بر قبرهاشان جای میگیرند . چه عجیب سرخوشند در بدست آوردن متاعی که در کسب و مصرف آن ، با خران و گاوان مشترکند. آری ؛ اینها را ما برای شما و خرانتان آفریده ایم . " فأما من طغی و آثر الحیات الدنیا فإن الجحیم هی المأوی ." : مطمئن باشید هرآنکس که در برابر پروردگار آسمانها و زمین قد علم کرد و طغیان نمود ، و زندگی غفلتگونه ی دنیا را برای خود برگزید پس یقین کند که جایگاهی که به آن میرسد و در آن خواهد ایستاد ، همان دوزخ او خواهد شد. همان جایگاه را ما برایش دوزخش خواهیم کرد . ما دوزخش خواهیم کرد برایش . بگذار طغیان کند. بگذارش . . . خداوند متعال عزشأنه زبان عربی را برای تکلم با بشر انتخاب نمود . امام صادق علیه السلام میفرمایند : " زبان عربی را بیاموزید . که آن زبانیست که خداوند برای تکلم با بشر انتخابش نمود ". امروزه زبان شناسان خود معترفند که زبان عرب بهترین زبان برای تعقل و تفکر است . چرا که کاملترین و بی نقص ترین نگارش زبان را داراست و عمیقترین واژه هارا در خود جای داده است . اما دنیای امروز . . . همان دنیای دجال . . . آیا تابحال با خود اندیشیده ای که شیطان چه زبانی را برای تکلم با بشر انتخاب کرده است ؟! و تو ! تو کدامیک از ایندو زبان را پسندیدی ؟ با خود صادق باش !
| Design By : Night |