آنسوي مغاك بيگذر
درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است
بنام خدا . مادر سقراط ماما بوده است و سقراط میگفت : من مانند مادرم پیشه ی مامایی پیش گرفتم . او کودکان را در زادن کمک میکرد و من جانها را یاری میدهم که زاده شوند . سیر حکمت در اروپا ص ۱۴ با نام تو یا لطیف ؛ ابن عربی مینویسد : هیچکدام از انبیاء به مقام شریف پیغمبرخاتم صل الله علیه و آله و سلم در عبادت نرسیده اند . و لذا ما در هنگام شهادت نماز ، تنها پیامبر اعظم را عبدِ « هو » و رسولِ « هو » معرفی میکنیم . البته همه ی اینها در جای خود بسیار حرفها دارد و قابل بحث و پروراندن است . حضرت امام خمینی رحمه الله در مصباح الهدایه میفرمایند : انسان را دو سفر است ؛ یک سفر از خلق به ربّ مقید ، و سفر دیگر از ربّ مقید به ربّ مطلق . در سفر دوم انبیاء نیز همانند دیگران ، پیغمبر اعظم را قبله ی خویش قرار داده و به سمت ربّ او که همان ربّ مطلق است مسافرت میکنند . و لذا کتاب پیامبر عالی ترین کتاب ، و رسالت او اشرف رسالتها و نبوت و ولایت و خلافت او فوق همه ی نبوتها و ولایتها و خلافتهاست . زیرا فقط ایشان صاحب مقام عبودیت هویت غیبیه ی حق تعالی است . پس هرکس پیغمبر اعظم صلوات الله علیه و آله را شناخته ، خدا را شناخته است . و این یکی از معانی ای است که عرفا در باره ی حدیث « من عرف نفسه فقد عرف ربه » گفته اند . پس سفر دوم ، سفر تمام نظام هستی است بسوی پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله . « انّا لله و انا الیه راجعون » نیز خطاب مختص خداوند به پیامبر اکرم است که چون خداوند متعال میداند که همه ی موجودات در سفر تکاملی خود ، بالفطره خواهان پیامبرند و به سوی او در حرکتند ، به رسول خود امر میکند که بگو : من با تمام هستی بسوی خدایم میروم . البته باید توجه داشت که رب مطلق یا ربّ پیامبر ، غیر از ربّ مقید یا ربّ موجودات نظام هستی نیست . بلکه رب مطلق همان رب مقید است که با سعه ی بیشتری خود را جلوه داده است . زیرا که در مراتب هستی و وجود ، هر وجودی قابلیت درک وجود بالاتر از خود را ندارد و این بستگی به سعه ی وجودی او دارد . و چون پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در دایره ی موجودات عرضی ، بالاترین درجه را داراست لذا تنها اوست که قابلیت عبودیت هویت غیبیه ی حق متعال را داراست و دیگران همه به امامت او در سیر و سلوکند . زیرا که قابلیت درک مقام هویت غیبیه ی حق را دارا نیستند . * سالروز میلاد رحمت عامیان و مهربانترین هستی بر شیعیان آنحضرت گرامی باد . با یاد تو ای لطیف دردانه ؛ چقدر سخته توی چشمای کسی نگاه کنی که تمام مهرت رو ازت دزدیده و بجاش یه زخم همیشگی به قلب تو هدیه داده . و تو بجای اینکه لبریز از کینه و نفرت باشی ، حس کنی که هنوز هم دوستش داری . چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه ی وجودت له شده . چقدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیز جز سلام نتونی بگی ... چقدر سخته گل آرزوتو ، توی باغ دیگه ای ببینی و هزار بار توی خودت بشکنی و آروم زیر لب بگی : گل من باغچه ی نو مبارک . . . بسمک یا لطیف ؛ دلهای شما در سکوت خود ، رازهای روزها و شبها را میدانند . ولی گوشهاتان تشنه ی شنیدن صدای دانش دل هستند . شما میخواهید آنچه را که همیشه دراندشه دانسته اید در سخن نیز بدانید . میخواهید با انگشتهاتان تن رویاهاتان را لمس کنید . و چه بهتر که چنین کنید . چشمه ی روح شما ناگزیر سرریز میشود و نجوا کنان به دریا میرود ؛ و گنج ژرفای بی پایان شما در برابر چشمتان پدیدار میشود . اما برای کشیدن گوهرهای ناشناخته ی خود ترازویی مسازید . و ژرفای دانش خود را با چوبی یا ریسمانی اندازه نگیرید . زیرا که خویشتن دریایی است بیکران و بی بن . مگویید "حقیقت را یافته ام " . بگویید " حقیقتی را یافته ام ". مگویید " راه گردش روح را دیده ام " ، بگویید " روح را دیدم که از راه من میگذشت " . زیرا که روح از همه ی راهها میگذرد . روح بر یک خط راه نمیرود و مانند نی نمیروید . روح شکفته میشود مانند نیلوفر آبی که گلبرگهای بیشمار دارد . جبران بسمک یا لطیف ؛ بانوی مغاک بی گذر من ! اینبار تنها با شما راز میگویم . رازهایی که سینه ام را انباشته و دردهایی را همراهم کرده که گریزی از آن نیست . از سوال میپرسید . آری من هم بسیار از سوال ، سوالها دارم . میدانم که انسان امروز ، خود را در میان سوالهای بیشمار خویش مدفون نموده است . عادت کرده ایم که تنها سوال کنیم . اما پاسخ آن برایمان بی اهمیت است . دریافته ایم که میتوان در پناه سوالات زیبا و بلند ، و سکوتهای طولانی پوچ ، و در لابلای کلمات لبالب از ایهام ، شخصیت و افکار کوتاه مرتبه ی خود را پنهان نمود . آری ؛ با دانش ، به دانش پشت میکنیم . خوشتن را به ظاهر متفکران صورتگری میکنیم . ابدا ذره ای هم به باطن خویش نمینگریم . میپنداریم که خورشید همواره در پس ابر میماند . اما نه ! اینگونه نیست که سکوت بی تفکر و خلاء خالی از فقر ، همیشه شخصیت تهی ما را پنهان بدارد . اینگونه نیست . سکوتی که در پشت آن فریادی نیست ، از روح تهی است و خلاء ای که از معنای فقر بپا نخواسته باشد ، هیچگاه جاذب اشراق نیست . میدانم . به دیدن اینگونه اشخاص عادت کرده ایم . کافیست به اطراف خود نظر بیفکنیم . دنیایی از سوالات بلند را خواهیم یافت که پرسنده ، اغلب خود نمیداند که چه پرسیده است . طوطی وار سوالهایی را از بر میکنیم و برای کبریای خود ، آنرا به اطرافیان خود ابراز میداریم . آری . من هم اینگونه ام . من خود نیز خالی از این نقص نیستم . زیرا که من نیز خالیم از فقر . میدانی ای بانوی مغاک من ، رسیدن به سوال نیز ، خود شایستگی میخواهد . هر کسی را یارای رسیدن به سوال نیست . که سوال خود مرتبه ای از فقر است . فقری که افتخار پیامبر اعظم صلوات الله علیه بود . پس ما چگونه میتوانیم اینگونه راحت از آن سخن بگوییم ؟! مگر نشنیده ایم که امام علیه السلام فرمودند که فقر ، سرّی از اسرار خداست ؟ . . . نه ! من نمیخواهم تا مغاک خویش را در لفافه ی سوالات مبهم و بلند بپوشانم . قصدم از ابراز این سوالات تلنگری بود بر آنانکه پرسیدن را هم از یاد برده اند . قومی از آنسوی بام می افتند و قومی دگر نیز از اینسوی . اما من دوست میدارم که اگر خدایم نظری کند ، و پلی بیندازد بر مغاک بی گذرم ، با شما ، آنانکه برای لحظه ای هم که شده ، گریزی دارند از لحظه های زیبای زندگی خویش ، بر این مغاک خاک آلود و تیره ، از پاسخ این سوالات بگویم . اما چه کنم که نه دانش و شهود آنرا دارم و نه بیان برای حتی الفاظی طوطی وار . پلی نیست بر این مغاک تا خدایش بخواهد . من هم چشم براه آنم . . . سکوت تکه تکه میکند سینه ی این مغاک را . . . اما درد دلی هم با شما دارم . دردی برخاسته از سوالی که درونم را میمیراند . نشان این مغاک را با چندی از دوستان آشنا و نا آشنا در میان نهاده ام . و حتی خلوتها یم را نیز با آنها به میان نهادم . اما حتی برای یک بار هم نشد که کسی از یک جمله ، حتی از یک جمله ی آن سوالی بپرسد از صاحب سخنش !!! عجبا ! یا همه میدانند آنچه را که حتی فراتر است از فهم نگارنده شان ، و یا اینکه در اصل هیچگاه حتی نظری هم بر این سخنان نیفکنده اند . در هر دو حالت این بی حسی و بی حالی مسافران ، دلم را میمیراند و سوقم میدهد به سکوتی ژرف تر . من که خود بیان نمیدانم . این سکوتهای دردآلود هم بر این ناتوانی میفزاید و لحظه به لحظه مرا به مرگ حیاتم نزدیک تر میسازد . گویا حیاتی دیگر در من نیست . مردابیست بی جریان که حتی چاهی را هم برای خود نمی یابد . چاهها همه خود پُرند ! نیازی به راز گویی ندارند . عجبا از دشتستانی مملو از چاههای پُر از . . . . . . چه بگویم بانوی مغاک من ؟ باور کنید که همین سوال کوچک شما از سوالهایم چنان امیدی را لحظه ای در جانم انداخت که نشستم و اینگونه درد با شما نهادم . نمیدانم ؟ همه یا مملو از سوالاتی هستیم که خود معنای آنان را نمیدانیم ، و یا خالی از حتی یک سوالیم . شگفتا از این بشر که در آن حد میان بندرت یافت میشود . دیگر نمیدانم چه باید گفت ؟ . . . بسمک یا لطیف ؛ طوفان افکارم را امشب ، ای دوست بسوی تو میرانم . لحظه ای درنگ کن با من ای دوست من ؟ با تو نجوایی دارم . بیا و دمی بنشین در کنار رود خروشان دهری که میگذرد و میگذراند بر ما خویشتن ما را . ما در کنار یکدیگر خواهیم نشست ، دست در دست . اما چرا اینهمه دوریم از یکدیگر ؟ و دوریم از خویشتن خود نیز . باورهایمان سست و پوشالی شده اند . سراب ها ، همه ی باورهایمان را از ما گرفته اند . آنگونه که تو دست در دست من ، مرا انکار میکنی ! بر نور تکیه داریم و به تاریکیها امید بسته ایم . چرا خاکی را که پای بر آن میساییم نمیبینیم ؟ چرا با بادهای پریشان آشتی نمیکنیم ؟ شبهایمان دیگر گهواره ی آرامش ما نیستند . شبها آشفته اند و روزهایمان مفقود . چرا تاریک گشته ایم ؟ چرا دلهایمان تا این اندازه از هم فاصله گرفته است ؟ چرا یکدیگر را نمیبینیم ؟ چرا یکتا نقطه ی یگانگیمان را از خاطر برده ایم ؟ چرا دیگر دعا نمیکنیم ؟ چرا اشک نمیریزیم ؟ چرا خداوند را ندیده میگیریم ؟ چرا قوانین خدا را چون سکه های اصحاب کهف از رونق انداخته و به انزوا کشانده ایم ؟ مگر خدایی که با بشر سخن گفت ، از فردای او ناآگاه بود ؟ چرا در کلام او شک میکنیم ؟ چرا دلهایمان اینهمه زنگارپوچی گرفته است ؟ چرا بر گمراهی خویش شک نمیکنیم ؟ چرا دلهایمان را در نمی یابیم ؟ چرا به یکدیگر کمک نمیکنیم ؟ چرا گرسنگان جهان پیش چشمان ما جان میدهند و ما تنها تماشا میکنیم و تاسف میخوریم ؟ چرا از جهل یکدیگر علیه یکدیگر استفاده میکنیم ؟ چرا به یکدیگر دروغ میگوییم ؟ چرا ترازوهای ما دیگر درست کار نمیکنند ؟ چرا به رنج یکدیگر میخندیم ؟ چرا ارزشهایمان نسبی شده اند ؟ چرا سیاستمداران ما اینقدر دروغگو شده اند ؟ چرا حاکمان جهان تا این حد فاسد گشته اند ؟ چرا فیلسوفان ما شکاک شده اند؟ چرا رسانه هایمان این اندازه فریبنده اند ؟ چرا واعظانمان ترسو شده اند ؟ چرا . . . ؟ آیا نسبتی نیست میان الهیات ما و رنج بشر ؟ آیا خداوند فصلی را برای رنج بشر اختصاص داده است ؟ آیا آسمان به فکر زمین نیست ؟ آیا ما فراموش شده ایم ؟ آیا خداوند راهی را برای عبور از بی عدالتی و بی تقوایی با ما در میان ننهاده است ؟ آیا خداوند به فکر ما هست ؟ آیا خداوند با بشر سخن گفته است ؟ آیا آخر دهر اینجاست ؟ آیا اینجا همه چیز پایان می یابد ؟ آیا نجاتی از این پایان شوم نیست ؟ آیا نبایستی انتظار کشید ؟ آیا امیدهای محمد و مسیح ( علیهم السلام ) داستانهایی کودکانه بوده اند ؟ که اگر آن امیدها تا این حد نسبی و مشکوکند ، پس بشر به کدامین نقطه میبایست اتکا کند ؟ . . . نه ! ریسمانی هست . ریسمانی که حقیقت دارد آنگونه که هستی حقیقت دارد . کورند آنانکه هستی را از واقعیت دور کرده و نسبی میپندارند . آری ، حقیقت جز بر حقیقت آشکار نیست . . . . آری ؛ به ما آموخته اند که اگر تنها روزی به پایان جهان باقی مانده باشد ، مهدی و مسیح خواهند آمد . . . خواهند آمد و . . . . . . . . . و آنروز ای دوست ، در خواهیم یافت که حقیقت تا چه میزان حقیقت داشت ؟ یا حق ------------------------------------------------------------------------------ با استفاده از کتب : زندگانی نواب خاص امام زمان علیه السلام الغیبة روزگار رهایی اثبات الوصیة و نظرات شخصی نویسنده بسمک یا لطیف تو نيستي كه ببيني چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاريست ! چگونه عكس تو در برق شيشه ها پيداست ! چگونه جاي تو در جان زندگي سبز است ! هنوز پنجره باز است . تو از بلندي ايوان به باغ مينگري . درختها و چمنها و شمعدانيها به آن ترنم شيرين ، به آن تبسم مهر به آم نگاه پر از آفتاب مينگرند . تمام گنجشكان كه در نبودن تو مرا به باد ملامت گرفته اند تو را بنام صدا ميكنند ! هنوز نقش تو را از فراز گنبد كاج كنار باغچه زير درختها لب حوض ، درون آينه ي پاك آب مينگرند . تو نيستي كه ببيني چگونه پيچيده است طنين شعر نگاه تو در ترانهي من تو نيستي كه ببيني چگونه ميگردد نسيم روح تو در باغ بي جوانه ي من . چه نيمه شبها كز پاره هاي ابر سپيد بروي لوح سپهر تو را ، چنانكه دلم خواسته است ، ساخته ام . چه نيمه شبها ــ وقتي كه ابر بازيگر هزار چهره بهر لحظه ميكند تصوير به چشم همزدني ميان آنهمه صورت تو را شناخته ام . به خواب ميماند ؛ تنها به خواب ميماند . چراغ ، آينه ، ديوار بي تو غمگينند . تو نيستي كه ببيني چگونه با ديوار به مهرباني يك دوست از تو ميگويم . تو نيستي كه ببيني چگونه از ديوار جواب جواب ميشنوم . تو نيستي كه ببيني ، چگونه دور از تو بروي هرچه در اين خانه هست غبار سربي اندوه ، بال گسترده است تو نيستي كه ببيني ، دل رميده ي من بجز تو ياد همه چيز را رها كرده است . غروبهاي غريب در اين رواق نياز پرنده ساكت و غمگين ستاره بيمار است . دو چشم خسته ي من در اين اميد عبث دو شمع سوخته جان هميشه بيدار است . تو نيستي كه ببيني . فریدون مشیری بسمک یا لطیف . قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند: كل یوم عاشورا و كل ارضٍ كربلا... این سخنی است كه پشت شیطان را می لرزاند و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار می سازد. ... و تو ، ای آن كه در سال شصت و یكم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اكنون ، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت ، پای به سیاره زمین نهاده ای ، نومید مشو ، كه تو را نیز عاشورایی است و كربلایی كه تشنه خون توست و انتظار می كشد تا تو زنجیر خاك از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت كنی و به كهف حَصینِ لازمان و لامكان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مكان ، خود را به قافله سال شصت و یكم هجری برسانی و در ركاب امام عشق به شهادت رسی... یاران! شتاب كنید ، قافله در راه است . می گویند كه گناهكاران را نمی پذیرند ؟ آری ، گناهكاران را در این قافله راهی نیست ... اما پشیمانان را می پذیرند . آدم نیز در این قافله ملازم ركاب حسین است ، كه او سرسلسله خیل پشیمانان است ، و اگر نبود باب توبه ای كه خداوند با خون حسین میان زمین و آسمان گشوده است ، آدم نیز دهشت زده و رها شده و سرگردان ، در این برهوت گمگشتگی وا می ماند . از کتاب زیبای " فتح خون " نوشته ی شهید آوینی




بسمک یا الهی
و بنور وجهک الذی اضاء له کل شیئ
مآخذ شیعه حاکی از آنست که امام ششم ، حضرت صادق علیه السلام نخستین امامی است که نظام زیر زمینی ارتباطات را در جامعه بکار گرفت . در ابتدای امر هدف اصلی وکالتِ یاران خاص ، جمع آوری خمس و زکات بود . لیکن با سخت تر شدن شرایط و با توجه به اینکه حکومت عباسی امامان را به پایتخت احضار میکرده و از نزدیک مراقب کوچکترین حرکات آنها بوده است ، وکیلان امام حکم ارتباط دهندگان بین او و شیعیان را پیدا کردند و به مرور زمان به علت عدم امکان تماس مستقیم امام با مردم ، مسئولیت بیشتری به وکلا واگذار شد .
امام صادق علیه السلام آنچنان هوشیارانه فعالیتهای سازمان را هدایت میکرد که عباسیان به هیچ عنوان قادر نبودند از وجود آن آگاهی یابند . آن حضرت از روی تقیه ، از پیروانش میخواست تا وظایفی را نسبت به سازمان انجام دهند ، بدون آنکه بدانند در واقع کارگزاران او هستند .
شیخ طوسی روایت میکند که نصر بن قابوس لخمی ، بیست سال وظیه ی وکالت او را انجام داد بی آنکه بداند به عنوان وکیل حضرت منصوب است .
بعد از امام هشتم دیگر امامان معصوم برای همگان ظاهر نمیشدند . بلکه فقط برای خواص شیعه آنهم در موارد خاص ظاهر میشدند . حتی پاسخ به سوالات و رفع نیازهای آنان را غالبا از پشت پرده انجام میدادند تا شیعیان را برای غییبت قائم آل محمد علیهم السلام آموزش دهند و آماده کنند . در پرتو همین آموزشها بود که غیبت ناگهانی امام عصر ، برای شیعیان آنزمان گران نیامد .
هرچه دوران غیبت صغری نزدیکتر میشد استتار امامان نیز بیشتر میگردید . مسعودی مینویسد : «امام هادی علیه السلام غیر از عده ی کمی از یاران خود ، از نظر اغلب شیعیان غایب بود . و هنگامی که امر امامت به امام حسن عسکری علیه السلام واگذار شد ، آنحضرت با خواص شیعیان خود نیز از پشت پرده صحبت مینمودند . »
همینطور که میبینید مسئله ی غیبت ، امری نبود که ناگهان صورت گیرد . این امر از زمان پیامبر اعظم صلوات الله علیه مطرح بود و ایشان همواره به آن تاکید نموده و اصحاب خود را برای آنزمان آماده مینمودند . اگر که این آماده سازی صورت نمیگرفت ، چه بسا که غیبت حضرت صاحب علیه السلام موجب انکار مطلق وجود ایشان و انحراف افکار عمومی میگشت .
امامان معصوم به این آماده سازی پیش از غیبت هم اکتفا نکردند و بنابر همین حضرت صاحب علیه السلام پیش از غیبت کبرای خود ، غیبتی کوتاه مدت تر و نزدیکانه تر با شیعیان داشتند که به غیبت صغری معروف است . ایشان در طول این مدت هفتاد ساله بوسیله ی چهار نایب خود توانستند ارتباط خود را با شیعیان بگونه ی خاص تری از زمان غیبت کامل خود برقرار نمایند و این خود باعث شد تا تفرقه هایی که بین شیعیان ، پس از غیبت صغری پدید آمده بود از بین برود . بهتر است بدانید که امامیه پس از شهادت امام حسن عسکری و آغاز غیبت صغری ، تا بیست فرقه منشعب شدند . اما در طی غیبت صغری و در پی ارتباطی که امام علیه السلام توسط نایبان خاص خود با شیعیان برقرار مینمودند تمامی این فرقه ها از میان رفتند و جز شیعه ی امروزی باقی نماند .
اینک دوستان من ، حال اگر با مطالعه ی دقیق تاریخ آنزمان و با منطق صافی و بدور از نگرشهای تاریک و مغشوش خود به امر غیبت و ظهور نظر افکنیم ، آیا نباید نتیجه بگیریم که ظهور حضرت صاحب ، پس از هزار و چند سال ، میبایست آرام آرام و با طی مراحلی خاص صورت پذیرد تا مجددا به انکار حضرت نینجامد ؟ چه بسا اگر که حضرت ناگهان ظهور کنند ، شیعیان به بیش از بیست فرقه تجزیه شوند . اما عقل و قلب سلیم این حقیقت را می یابد که ظهور حضرت نیز میبایست تدریجا و با شکل نیابت عام ، آرام آرام صورت پذیرد تا شیعیان آمادگی ایجاد ارتباط مستقیم دوباره با امام خود را بیابند . همانگونه که نائبان خاص حضرت ، در غیبت صغری در طی زمان و آرام آرام در مدت صد سال توانستند با ارتباط خاص خود و سکوتشان ( که شیوه ای خاص بود ) ماهیت فرقه های منحرف آنزمان را ظاهر نموده و باعث انقراض آنها شوند ، نائبین عام امام نیز در این زمان میبایت با اتخاذ همان تدابیر ، فرصت این را به شیعیان بدهند که خود نظاره گر ظهور ماهیت فرقه های منحرف بوده و خود از صافی صراط عبور کنند و تمییز داده شوند و در این عصر ظهور صغری ، خود را آماده و یکپارچه کنند برای ظهور کبرای حضرت بقیة الله الاعظم صلوات الله علیه .
پس بیائید تا کمی بر افکار و دیدگاه های خود وسعت دهیم و امر نیابت امام را دقیق تر بشناسیم و تا حد توان عقل و درک خویش بر اسرار نیابت امامان خویش آگاه شویم تا ندانسته در برابر آن نایستیم . بیایید کمی زبان سکوت را بشناسیم و بعدی دیگر بر حواس و ادراکات خویش بیفزاییم . بخدا قسم ، از سکوت ائمه ی اطهار علیهم السلام بیشتر از سخنانشان میتوان آنان را شناخت اگر دلها آرام گیرند . . .
قل ارأیتم ان اصبح مائکم غورا فمن یأتیکم بماء معین ؟
بگو ای پیامبر من با ایشان که اگر صبح کنید و ببینید که آب شما در زمین فرو رفته است ، پس چه کس دیگر برای شما آبی جاری خواهد آورد ؟
| Design By : Night |